معرفی سریال خانه کاغذی (Money Heist)
دن کیشوت با ماسک سالوادور دالی (بدن عشق در مقابله با بدن شرافت)
اریکا فیشر_لیشته در کتاب تئاتر و فرآیند متمدن شدن فرهنگ و بازیگری را حاصل یک فرآیند رفت و برگشتی میداند. او با روش فرآیندی با مبحث بازیگری و فرآیند متمدن شدن آن برخورد میکند. بیاید به دن کیشوت اثر سروانتس بازگردیم. دن کیشوت زمین داری اهل ایالت مانش، به شیوه سلحشوران قرون وسطی، در پی اقدامات قهرمانانه و عام المنفعه است. چیزی شبیه به پهلوانان و پوریای ولی خودمان. اما دریغا که آن دوران گذشته است. دن کیشوت در خیالات و رویاهایش غرق شده است و ماسک سالوادور دالی بر چهره دارد و به آسیاب بادی حمله میکند چون میپندارد اهریمن است. اقدام قهرمانانه در کناری عشقی جاوید. وظیفه اجتماعی متوهمانهاش در کنار دولسینه عشق خیالیاش دمار از روزگارش در میآورند. دوگانه عشق و شرافت در ادبیات اروپا و احتمالا فرهنگ اروپایی جاویدان است.
السید نوشته پیر کرنی و فایدرا اثر ژان راسین نویسندگان فرانسوی دو نمونه عالی برای این موضوع هستند. عشقی که مانع از انجام وظیفه میشود و وظیفهای که مانع ابراز عشق به معشوق میگردد. شیمن موظف است انتقام پدرش را از رودیگو بگیرد. این درحالی است که خود رودریگو بخاطر هتک حرمت پدرش توسط پدر شیمن و وظیفهی پسرانهاش موظف بود که پدر شیمن را بکشد. وظایف پای عشق را بستهاند و بالعکس. هیپولیت در نمایشنامه فایدرا، برای حفظ حرمت پدرش نمیتواند پاسخ عشق فایدرا را بدهد. اگر بخواهیم این دوگانگی تماتیک را پیگیری کنیم به نمونههای دیگری هم خواهیم رسید.
در سریال خانه کاغذی این دوگانه نخ تسبیح رویدادهای فیلم است. عشق بین گروگان و گروگانگیر یا همان سندروم استکهلم که با شوخ طبعی ویژهای در فیلم بیان میشود. عشق بین کارآگاه و پروفسور نمونه ویژه این دوگانه است. حال این چه ربطی به بازی دارد؟ بهنظرم کمی دیگر باید مقدمه چینی کنیم. در پخش اول سریال پروفسور روی یک گزاره تاکید دارد. همدلی مردم و اتحاد مردم با ما. مردم و افکار عمومی باید با ما باشد. این همدلی از کجا میآید. چرا فیلمساز برآن شده روی این تاکید بگذارد؟ همدلی برای مقاومت در برابر چه؟
کیست که مشکل ایالات کاتالونیا را با حکومت مرکزی اسپانیا نداند. همهمان الکلاسیکو ها را دیدهایم که جنگ فوتبال خود یک جنگ سیاسی است و همهمان باز تیم ملی اسپانیا را دیدهایم که در جام جهانی باید متحد باشد و متحد هست. شاید این تنها دلیل برای لزوم چنین همدلی برای فیلم نباشد اما بی تاثیر هم نیست. حال این همدلی برای مقاومت در برابر چه چیزی؟
Quest’è il fiore del partigiano
Morto per la libertà
دو بند از موسیقی بدورد زیبا (Bella Ciao) به معنای 《این گل از مبارزی روییده است که برای آزادی جان باخت.》واضح است که حمله به ضرابخانه در فیلم و همه این نشانهها نشان دهنده تمایل فیلم برای حمله به نظام سرمایهداری است. حال به این موضوع کار نداریم که خود سریال، پولهای زیادی به جیب زد و پول زیادی هم نصیب نت فلیکس کرد.
حال چه ربطی به بازیگری دارد؟ وظیفه اصلی بازیگر این است که مطابق با میل و خواست فیلمساز پیش برود. بازیگر اهل اسپانیاست و این فرآیند فرهنگی که در بند اول به آن اشاره کردم درون او وجود دارد. از مقاومت در مقابل اعراب تا مقاوت در برابر ایتالیاییها. تاریخ و فرهنگ نقش موثری در بدن بازیگر دارد. بیاید به بدنهای خودمان دقت کنیم. شکل بدن ما حاصل از متغیرهای بیشماری است که فرهنگ را میسازند.
به بدن برلین و پروفسور نگاه کنید. انتخاب پروفسور هوشمندانه است او همیشه صاف و اتو کشیده است. وقتی روی صندلی مینشیند صاف مینشیند. برلین، هیچ خمیدگی و افتی در بدنش راه نمیدهد. مسکو با تمام چاقیاش، هلسینکی و اسلو با آن بدن تنومندشان ایستادهاند. مقاومت را در بدنشان ببینید. نایروبی قد بلند با صورتی خشن با انگیزه دزدیدن پچهاش مقاومت میکند. اما بیاید از جعبه پاندورا غافل نشویم. توکیو، دختری که عجول است و همیشه از او انتظار داریم تا جعبه پاندورا را بگشاید و خرابی به بار آورد. دنور و ریو که هر دو عاشقاند. عشق همه چیز را خراب میکند. بدن مقاوم را تبدیل به بدنی متزلزل میکند. به بدن توکیو دقت کنید به نحوه ایستادن و نشستنش بنگرید. خطوط بدنش مورب است. کل فیلم را همین دوگانه میسازد. جدال عشق و وظیفه. آدمها در این فیلم چه گروگانگیر و چه گروگان، روحیهی همدلی دارند.
اگر به سریال دقت کنید ببشتر صحنههای فیلم پر بازیگر است. بدن بازیگر در تعامل با بدن دیگران معنی میدهد. آن هم مکانهایی که افراد زیادی در آناند. فیلمساز تمایل زیادی به نشان دادن گروهها دارد. گروهها در برخورد باهم و برخورد درون گروهی. این برخوردها تنها برخورد دراماتیک نیست. منظور برخوردهای فضایی و اثر بدنها بر هم است. بدن ما در رابطه با دیگران و اشیا و بافت شهری و … شکل میگیرد. کوچهی تنگی که چند آدم بهنظر خطرناک در آن ایستادهاند بدن ما را در خود جمع میکند. به بدن آرتوریتو در سریال دقت کنید. بدن او منقبض و تحت فشار است. در کل گروگانها بدنهای خموده و درهم فشردهای دارند.
اهمیت بدن در فیلم با صحنههای مربوط به تنانگی و بدن نمایی مشخص میشود. بدنها برای فیلمساز اهمیت دارد. میتوان گفت در سریال تا به اینجا از بدن و حالتهای بدن به درستی استفاده شده است. این بدنها هستند که در کنارهم مقاومت میکنند یا انفرادی با معشوقه خود میآمیزند. جدال سریال بر سر همین است. اما این مقاومت در مقابل آسیاب بادی و عشق به دولسینه تنها یک رویاست؟ چگونه به حقیقت میپیوندد؟ در این برزخ این بدنها دیگر به چه شکلهایی در می آیند؟ آیا پروفسور به ضراب خانه_آسیاب بادی حمله کردهاند؟ پروفسور لاغر و قد بلند نقش قهرمان را ایفا میکند تا بتوان سانکوپانزاهایش را نجات دهد؟ یا همه اینها رویاهایست که تنها بدنمان را شکل دهد تا با آنها بخوانیم بلا چاو بلا چاو بلا چاو؟ بدورد زیبا؟
همین الان می توانید به اپل تی وی مراجعه کنید.